به گزارش «سراج24»، قریب به 40 روز از عروج ملکوتی عالم مجاهد، سیاستمدار صادق و انقلابی صریح، حضرت آیتالله مهدوی کنی، رئیس مجلس خبرگان رهبری (رحمة الله علیه) میگذرد. در تاریخ این سرزمین، کمتر مردانی از جنس آیت الله مهدوی کنی یافت می شوند که بدون هیچ علاقه ای به قدرت، در بزنگاه هایی که هیچ کسی توان تحمل مسائل را نداشت، به صحنه بیاید و پس از عبور از بحران، از گود قدرت کنار بکشد.
این سیاستمدار صادق و انقلابی صریح در طول این انقلاب گاها مورد نقد نیز قرار گرفته است تا جایی که در ابتدای انقلاب وی را که با تندروی مخالف می کرده است، محافظه کار می خواندند.
با توجه به اربعین این استاد اخلاق، به ذکر خاطرات کوتاهی از این عالم بزرگوار از لسان خودشان می پردازیم.
*تهمت محافظه کاری
با اینکه من سابقه کارهای حقوق و انتظامی را نداشتم و پیش از انقلاب تنها امام جماعت مسجد جلیلی بودم و در مدرسه مروی تدریس میکردم. با همان درک فطری و شعور خداداده و تجارب و مطالعات دوران تحصیل و دوران مبارزه، به نظم و انضباط جدا باور داشتم و با کارهای بی نظم و بی حساب و کتاب مخالف بودم. من از اول وجود 1500 کمیته در تهران را از مظاهر بی قانونی میدانستم و با کارهای سلیقهای موافق نبودم. میدیدم هر کس برای خودش میگیرد و میبندد، برخی از کمیتهها افراد را میگرفتند، اموالشان را توقیف میکردند و میاوردند در مدرسه شهید مطهری؛ چون آنجا یک کمیته بود و ما در محل مجلس شورای ملی بودیم. در آن مدرسه عدهای قلدر و مسلح هم بودند و نیروی فراوان در حدود 70-80 نفر را در اختیار داشتند. باز در گوشهای از مجلس نیز گروهی کمیتهای تشکیل داده بودند و یکی از مومنین که سابقه حمله داری داشت، سرپرست آنها بود. ما در همان روزهای سخت تمام اینها را تا حدودی سرو سامان دادیم. بسیار از کسانی را که عامل بینظمی بودند خواستم و گفتم: آقا! کارهایی که شما میکنید به اجازه چه کسی است؟ اینها هر کدام با قضات و دادستانی مستقیما ارتباط داشتند و وقتی با آنها حرف میزدیم که چرا این کار را میکنید، میگفتند حکم داریم.
ما با آیت الله قدوسی ارتباط داشتیم؛ چون بین ما دوستی و احترام متقابل وجود داشت. من از ایشان حکم گرفتم؛ یعنی به عنوان اینکه دادستان انقلاب بودند و از طرف امام منصوب بودند، برای امر و نهیها، برای بازداشت افراد و ارسال افراد به ماموریتها با اجازه ایشان انجام میدادیم. البته ایشان روی اعتمادی که داشتند، یک اجازه کلی به من دادند. منتها چون اول اینطور نبود که هر کس به حرف گوش کند، آنها گوش نمی کردند. قریب دو، سه ماه طول کشید تا ما همان کمیتهای را که در مجلس بود با لطایفالحیل خلع سلاح کردیم، چون اگر بیمقدمه وارد میشدیم، میجنگیدند. ما نیروهای مثبت آنان را جذب کردیم.
در بعضی کمیتهها به طور بی حساب اموال جمعاوری شده از پادگانها را انباشته می کردند، بدون اینکه از آنها صورت برداری کنند.
*حکم توقیف اموال یک خان
یادم هست در آن روز یک نفر از طرف آقای خلخالی از شهرکرد نزد من آمد که حکمی روی یک کاغذ پارهای با خط و امضای آقای خلخالی دستش بود. محتوای آن این بود که این آقا مامورند که تمام اموال یکی از خانها و اربابهای شهرکرد را توقیف کند، حال اینکه خان کجست؟ اموالش چه است؟ منقول است یا غیرمنقول؟ معلوم نبود.
این آقا آمد که به من نیرو بده، میخواهم بروم اموال این خان را توقیف کنم. بنده با آنکه اول انقلاب بود و از قوانین و مقررات خیلی سر در نمیآوردم، با این حال به همان روال آخوندی و فقهی خودمان گفتیم که این حکم را قبول نداریم و هیچ نیرویی به شما نمیدهیم. ممکن است بروی و هزارتا خانه را هم به نام آقای خان توقیف کنی! چون قاضی ننوشته کجا و کدام خیابان و...
من چنین برخوردهایی داشتم لذا از اول انقلاب، من را جزو محافظهکارها می دانستند و میگفتند این آقا انقلابی نیست و من هم نمی خواستم آن گونه انقلابی باشم.
*اختلاف با آقای ناطق
روز 23 ماه رمضان بود و ما شب تا صبح بیدار بودیم. ساعت 7 صبح حاج احمدآقا تلفن زدد و گفتند امام با شما کار دارند، ساعت 8 جماران باشید. وقتی حضور امام رسیدم، دیدم آقای ناطق هم تشریف دارند. به من نگفته بودند که ایشان هم هست. بالاخره نشستیم و امام فرمودند: اختلاف شما با آقای ناطق چیست؟ من عرض کردم بنده اصلا اهل اختلاف نیستم. در تمام مراحل انقلاب ملاحظه فرمودید که من اهل دعوا نیستم و دستوری باشد عمل می کنم. البته گاهی هم نظراتی دارم و می گویم اما اهل دعوا نیستم، اگر آقای ناطق با من اختلاف دارند، بیان کنند.
بعد امام فرمودند: آقای ناطق! شما بگوئید ببینم چه میگوئید؟ آقای ناطق گفتند: من دو سه مطلب را باید خدمت امام عرض کنم؛ نکته اول اینکه مسئولیت امنیت کشور با من است. لذا باید کمیتهها هم زیرنظر من باشد. دوم اینکه پیشنهاد دادم بچههای سپاه در کمیتهها هم باشند و تیمها را آنها فرماندهی بکنند تا نیروها تقویت شوند ولی آقای مهدوی زیربار نمیروند. سوم اینکه ایشان نمی توانند کمیتهها را خوب اداره کنند و مدیریتشان ضعیف است. باید کسی بیاید که بتواند کمیته ها را خوب اداره کند.
امام فرمود: شما چه می گوئید؟ من عرض کدم که نسبت به امنیت کشور حق با ایشان است، چون ایشان وزیر کشور هستند و امنیت با ایشان است. اما آمدن نیروهای سپاه به کمیته، به مصلحت نیست. اما سوم که مدیریت بنده ضعیف است، برای من خیلی گران است. من در تاریخ انقلاب تا به حال چنین کلمهای را از دوستان نشنیده بودم. خیلی اشکال در من است اما واقعا نمی توانم کمیته را اداره کنم؟
نمی دانم گه آقایان برچه اساسی وزارت کشور را در دو دوره به من پیشمهتد دادند. آن هم از طرف مسئولین سطح بالا. به امام عرض کردم: خود جنابعالی هم مرا تائید کردید و مجلس با رای بالا به من رای اعتماد داد، چطور میشود که حالا حتی کمیته را نمی توانم اداره کنم؟ من می توانستن یک کشور را اداره کنم، این ضعف مدیریت چطور یکدفعه پیدا شد؟ بعد هم به زور نخستوزیری را بر گردن بنده گذاشتند. آن هم در موقعی که حزب جمهوری اسلامی منفجر شده بود و نخستوزیر و رئیسجمهور مملکت ترور شده بود و اوضاع نابسامانی به وجود آمده بود.
خلاصه خدمت امام عرض کردم که برایم خیلی گران است که این حرف را بشنوم. اگر آقای ناطق می گفتند شما باید کنار بروید، حرف خوب و درستی بود اما به این صورت درست نبود. به امام عرض کردم اجازه بدهید همین الان استعفای خود را تقدیم کنم و کمیته را خدمت آقای ناطق بدهم؟ امام فرمودند: خوب، تو بعد چه کار میکنی؟ گفتم خدمت زیاد است، کار دیگری میکنم.